اميركياناميركيان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

به قشنگي یک رویا

از تو گفتن

اميركيان عزيزم روز بروز شاهد رشد و پيشرفت هاي قشنگت هستم و چقدر لذت مي برم وقتي جلوم راه مي روي وقتي روي نوك پاهايت بلند مي شوي تا از روي كانتر آشپزخانه چيزي برداري و درنهايت بي اندازي روي سرت وقتي پتويت را روي سرت مي اندازي و بر ميداري مي گويي دا يعني دالي وقتي موقع شيطنت آنگونه نگاهم مي كني تا عكس العمل مرا ببيني وقتي كار بدي مي كني و مرا عصباني مي كني و به من نگاه كرده يك لبخند مي زني و سريع خنده ات را جمع مي كني تا ببيني من هم مي خندم يا نه و اين كار را چند بار انجام مي دهي تا دلم برايت ضعف رود و تورا در آغوش گرفته و ببوسمت گاهي اشك در چشمانم جمع مي شود وقتي به تو و روح پاك و جسم بهشتي ات مي انديشم و اشكم پر حجم تر مي شود وقتي تو را مرد...
28 آبان 1390

جشن تولد

بالاخره موفق شدم با تاخير زياد در تاريخ 24/6/90 تولد اين فينگيلي را جشن بگيرم هر چند كه دير شد ولي خوب بود و خوش گذشت  و خاطره اي لا اقل براي خودم ماند و صد البته تجربيات بسياركه  يكي از اين تجربيات اين بود كه روز و ساعت تولد را با كسي هماهنگ نكنم البته به غير خان دائي و مامان مژي كه از مهمانان افتخاري و ويژه تولد هستند چون يكي از علل تاخير تولد همين بود و اينكه مي خواستم همه آنهائي كه دعوت مي كنم در مهماني حضور داشته باشند بماند كه آخر 2 نفري نتوانستند بيايند اين تولد كوچك با 20 نفر برگزار شد و به نظر خودم و آنچه كه از ديگران شنيدم خوب بود و خوش گذشت و اما آقا كيان كه حسابي خوشحال بود و بيچاره كلي ذوق زده شده بود. آخه ه...
17 آبان 1390
1